شما از زندگی چه میخواهید
چرا نمیدانیم که واقعا چه خواستهای داریم و چه میخواهیم؟
اکثر ما از نیازها و خواستهای واقعی خود بی خبریم، چون وقتی بچه بودهایم به ما توجه نشده، ما را طرد کرد ه اند یا خجالت کشیدهایم آنها را بیان کنیم. ممکن است به دلیل مصرانه و مکرر بودن، از ما انتقاد شده باشد یا مسخرهمان کرده باشند، بنابراین درخواست نکردن بیشتر به ما احساس امنیت میداد و کمتر ما را معذب میکرد. ما به سادگی خواستههایمان را دفن کردیم. بیان خواستههای زمان کودکیمان شاید دردهای درمان نشده و نیازهای تحقق نیافته آن دوران باشد و در سالهای بعد آشکار شود. ممکن است حتی به دلیل اینکه پسر یا دختر بودهایم از ما بدشان میآمد و ممکن است برای انتقام گرفتن از کسی که در گذشته آزارشان داده، فرافکنی کردهاند و ما را از چیزهایی محروم کرده باشند یا از انتقادهای همسایگان یا اقوام از لوس بار آوردن فرزندانشان، برای آسان گیری یا نرمش یا به دلیل چنین شل و ول بودن ترسیدهاند، دلیلش هر چه باشد. اثر نهایی این است که ما دیگر احساس نمیکردیم چه میخواهیم زیرا خیلی دردناک بود. آسانتر بود در کرخی، بی حسی و بی علاقگی فرو رویم.آنها عاقبت در جواب میگفتند: امشب میخواهی چه کار کنی؟ جوابهایی از قبیل نمیدانم و برایم فرقی نمیکند میدادیم،حالا وقتی از ما میپرسند چه میخواهید؟ دیگر نمیدانیم چه میخواهیم...